سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

کودکانه های سپهر

سیسمونی آقا سپهر

پسرگلم چطوره ؟ حسابی تپل مپل شدی دیگه اونقدر مامانی سنگین شده که راه رفتن واسم سخت شده  سپهرمامان الان دیگه هفت ماهش تموم شده مامان جون وبابا جون کلی زحمت کشیدن وسیسمونی واست خریدن یک عالمه چیزای خوشگل ناز .تخت وکمد واسباب بازی های جور واجور تا پسرم باهاشون بازی کنه من وبابایی هم اتاقت رو آماده کردیم بعد هم وسایلت رو با کمک خاله ها چیدیم واتاقت الان دیگه آماده شده الان دیگه همه چی آمادست واسه اومدن نی نی ما هنوز دوماهه دیگه مونده تا پسر گلم دنیا بیاد وهمگی منتظریم       ...
25 مرداد 1392

پسرم داره بزرگ می شه

سلام عشقم خوبی پسرم ؟خیلی وقته نتونستم بیام اینجا وچیزی بنویسم آخه مامانی خیلی گرفتار بوده خیلی هم کم حوصله شدم  کم کم داری بزرگ می شی ومنو بابایی داریم آماده می شیم واسه اومدنت دیگه زورت خیلی بیشتر شده لگدات محکم تر شده مامانی دردش می گیره پسرم خیلی شیطون بلا شدی هر لگدی محکمی که میزنی بابایی می گه: الهی قربونش برم ...الهی جیگرشو بخورم   کم کم داره بهت حسودیم میشه اینقدر که بابایی بفکرته ودوست داره عزیزم چند روز پیش عروسی عمو حامد بود که خیلی خوش گذشت از همه مهمتر اینکه سه نفری رفتیم آتلیه وعکس های قشنگ بارداری گرفتیم وتوی عروسی هم با پسرم کلی رقصیدم ...
16 تير 1392

ای جونم

تمام احساس وحرف من برای پسر عزیزم ای جونم قدمات رو چشام بیا ومهمونم شو گرمیه خونم شو ببین پریشون دلم بیا آرومم کن ای جونم می خوام عطر تنت بپیچه تو خونم تو که نیستی یه سرگردونه دیوونم ای جونم بیا که داغونم ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم ای جونم دلیل بودنم عشقت مثل خون تو تنم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم من این حس قشنگو به تو مدیونم میدونم تا دنیا باشه عاشق تو میمونم ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم   ...
14 تير 1392

سپهر تیزرو

سلام قند عسلم خوبی مامانی؟ بلاخره فهمیدم توی تخم مرغ شانسی چه جایزه ای قایم شده (یه گل پسر نازنازی) شاید باورت نشه ولی من از همون روز اول می دونستم کوچولوی نازم گل پسره .اون جوراب نوزادی که واست خریدم هم پسرانه بود.حتی اسم پسرانه هم واست انتخاب کردم وبا همین اسم باهات صحبت می کردم وتو هم وقتی اسمت رو می شنیدی تکون می خوردی یعنی خوشت اومده اول جریان انتخاب اسمت رو واست تعریف می کنم :من وبابایی خیلی قبل تر از اینکه تو بیای توی دل مامانی راجع به اسم شما با هم صحبت می کردیم ولی در آخر بابایی گفت انتخاب اسم با خودت ولی هر اسمی که من می گفتم یه ایرادی می گرفت تا اینکه سپهر رو پیشنهاد دادم که بلاخره پسندید ولی هنوز قطعی ن...
18 خرداد 1392

بابایی تولدت مبارککککککککک

امسال تولد بابایی تقریبا مصادف شد باروز پدر دوست داشتم واسه اولین روز پدریش واسش جشن بگیرم ولی نشد(از همین جا از آقای پدر گرامی عذرخواهی می کنم وقول میدم ساله دیگه دونفری یعنی من وتو جبران کنیم ویک جشن حسابی بگیریم) تفلدت مبارک باباجون (از طرف نی نی) حالا چرا نشد؟روز تولد بابایی جشن نامزدی خاله نرگس بود یکی از بهترین دوستای مامانی منم رفتم عروسی ولی چشمت روز بد نبینه توی راه فهمیدم که چرخ ماشین پنجر شده خلاصه وقتی رسیدم خونه خاله نرگس زنگ زدم به بابایی گفتم چی شده طفلی اونم راه به اون دوری اومد پنچری ماشین رو گرفت ولی نکته جالبش این بود که بابایی با دوچرخه اومده بود وبا دوچرخه هم برگشت وخیلی هم خسته شده بود وهمش می گفت :مثلا امروز روز...
31 ارديبهشت 1392

دخمل یا پسمل؟

سلام نفسم خوبی قند عسلم ؟؟؟؟؟خیلی حرفا دارم بهت بگم این روزا حسابی تپل مپل شدی شکم مامانی داره کم کم بزرگ میشه خیلی حس خوبیه وقتی به این فکر می کنم یه فرشته کوچولو داره تو وجودم شکل می گیره رشد می کنه کم کم بزرگ میشه تکون می خوره و من تکوناش رو احساس می کنم عزیزم خیلی دوست دارم زودتر روی ماهتو ببینم تو این مدت کوتاه خیلی بهت انس گرفتم زودتر بیا پیشم تا مامانی از تنهایی در بیاد هنوز نمی دونم دخملی یا پسمل ولی واسم هیچ فرقی نمی کنه هر کدومش که باشی واسم خیلی عزیزی                               ...
25 ارديبهشت 1392

هفته یازده

عزیزم امروز رفتم پیش خانم دکتری که قراره تو رو بدنیا بیاره خیلی دکتر مهربونیه  حتما تو هم خوشت اومده بعد از اینکه واسم پرونده تشکیل داد گفت برو بخواب تا ببینم نی نی در چه حاله؟ دستگاه سونو رو گذاشت رو شیمکم که یهو توی تلوزیون دیدمت بند انگشتی خودم چه بزرگ شده دستها وپاهات وحتی انگشت هاتم دیده می شدند کلی ذوق کردم معلوم می شه که خیلی شیطون بلا هستی دائم در حاله دست وپا زدن بودی وشنا  میکردی الهی قربونه انگشتهای کوچولوت برم تا ماهه بعد که دوباره ببینمت دلم خیلی تنگ می شه .طفلی بابایی که نتونست بیاد  ببینه تو رو وقتی از مطب دکتر اومدم بیرون یه اس ام اس زدم به بابایی که خیلی نگران بود : سلام بابایی من حالم خوفه با مامان دا...
19 فروردين 1392

حبه انگور

سلام حبه انگورم می دونستی الان اندازه یه حبه انگور شدی؟؟؟؟؟  امسال اولین سالیه که موقع تحویل سال سه نفرهستیم البته هنوز حضور حبه انگورم زیاد احساس نمیشه ولی ساله دیگه حتما با شیطونی هات حسابی خودنمایی می کنی از عید امسال برات تعریف کنم که حسابی بهمون خوش گذشت روز سوم عید عروسی عمه شما بود توی یه شهر دور .ما به همراه خانواده پدری شما رفتیم گرگان وتو نی نی خیلی خوبی بودی واصلا مامان رو اذیت نکردی روز بعد از عروسی ( که خیلی خوش گذشت ) رفتیم کنار دریا کلا توی مسافرت حالم خیلی خوب بود ولی همین که رسیدیم خونه حالت تهوع دوباره اومد سراغم دیگه چاره ای نیست بخاطر نی نی نازم همه سختی ها رو تحمل می کنم .   ...
8 فروردين 1392

عید شما مبارکککککککککککک

سلام سلام صدتا سلام امسال عید یه حال وهوای دیگه داره بخاطر وجود یه فرشته کوچولو تو زندگیمون همه چی یه رنگه دیگه پیدا کرده امیدوارم ساله ٩٢ ساله خیلی خوبی باشه واسه همه از همه مهمتر اینکه توی این سال نی نی نازم میاد بغلم عزیزم این روزا مامانی سرش خیلی شلوغ بود واسه همین فرصت نکردم اینجا سر بزنم روز ٢٨ اسفند من وبابایی رفتیم سونو گرافی تا شما رو ببینیم خیلی لحظه خوبی بود آقای دکتر عکست رو نشونمون داد خیلی کوشولو بودی ١٨ میلی متر الهی من قوبونت بشم صدای قلبت رو هم شنیدیم تند وتند میزد خیلی خوشحالی کردیم آقای دکتر هم گفت می تونیم بریم مسافرت وهیچ مشکلی نیست آخه عروسیه عمه جونه شماست  وما اولین مسافرت سه نفره زندگی...
28 اسفند 1391