سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

کودکانه های سپهر

اولین روز با تو بودن

عزیزم امروز مامانی رفت سونو گرافی وعکس شما رو تو شیمکش دید هنوز خیلی کوشولویی اندازه یه لوبیا  شما الان چهارهفته وشش روزته بعد از سونو شیرینی خریدیم رفتیم خونه باباجون (بابای من) وبعد هم خونه بابای بابا همه از شنیدن خبر اومدنت خوشحال شدن وکلی ذوق زدن خانم دکتر هم به مامانی گفت باید خوب استراحت کنی تا نی نی حسابی تپل مپل بشه منم رفتم خونه مامان جون ومشغول استراحتتتتتتتتتتت ...
8 اسفند 1391

به دنیای ما خوش اومدی

کوچولوی نازم بلاخره تصمیمیت رو گرفتی بیای تو شیمک مامانی عزیزم من وبابایی حسابی غافلگیر شدیم امروزصبح یعنی دوشنبه ٧ اسفند١٣٩١ نی نیه نازم اولین نقاشیه عمرش رو کشید دوتاخط قرمز خوشرنگ واینجوری بودکه به ما فهموندی:ای بابا من اومدم چلا کسی بهم  خوش آمد نمیگه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! من که کلی ذوق زده شده بودم سریع رفتم آزمایشگاه تا مطمئن بشم جوابش ساعت ٩ شب حاضرمیشد منم که کلی استرس داشتم نمی تونستم برم خونه تصمیم گرفتم توی این فاصله برم یه چرخی توی خیابون بزنم وبعد از کلی گشتن یه جفت جوراب کوشولو نازنازی خریدم وبرگشتم خونه ساعت ٧طاقت نیاوردم وزنگ زدم آزمایشگاه بلهههههههههههههههه مثبته  ...
7 اسفند 1391

به امید آن روز.........

من وتو بچه دار می شیم اگه پسر بشه حرفای قشنگی می زنه مثل باباش اگه دختربشه بادهنش نه با چشماش حرف می زنه مثل مامانش با هم دعوامون می شه اول گفت مامان نه خیر اول گفت بابا اگه پسرباشه مامانشوبیشتر ازهرکسی دوس داره مثل همه اگه دخترباشه اولین مردی که عاشقش میشه تویی فکرکنم... بادستای کوچیکش همه ی خودخواهی هامون رو می پوشونه... اسمشو من می ذارم همون طورکه فامیلشو از تو می گیره  ...
14 بهمن 1391