پسرم داره میاد
دیگه چیزی نمونده تا بیای پیشم ساکت رو بستم کمتر از دو روزه دیگه روی ماهتو می بینم .دلم برای دیدن صورتت پر می کشه هر چند که می دونم دلم برای این روزای با هم بودن خیلی تنگ میشه
عزیزم این روزامامانی خیلی استرس داره ترس از عمل بیهوشی اینکه پسرم سالم بدنیا بیاد ولی از یک طرف خوشحالم که میبینمت بغلت می کنم ومیبوسمت
دلم واسه بوکسور کوچولوی توی دلم خیلی تنگ میشه توی این نه ماه خیلی بهت عادت کرده بودم باورم نمی شه این روزا داره تموم می شه توی این مدت هر جا که رفتم با من بودی قول بده بعد از این هم تنهام نذاری
درسته این روزا رو با هم سپری کردیم ولی تو یادت نمی مونه فرشته کوچولوی من :چقدر باهات درددل کردم حرف زدم گریه کردم وخندیدم چه لحظه های شیرینی بود وقتی منو بابایی منتظر تکون خوردنات بودیم وتو ناز می کردی وما قربون صدقت می رفتیم واسه این روزا ولحظات دلم تنگ می شه ...
خیلی وقته کنارمی قلبت کنار قلبم داره می تپه دلم نمی خواد از توی دلم درت بیارن بهترین جای بدنم دارم ازت مراقبت می کنم ولی نه تازه قراره تو رو به دنیا بیارم یه موجود زنده که خودم پرورشش دادم
عزیزم این آخرین دلنوشته من تو دورانه بارداریه میسپارمت به خدا انشاالله پس فردا یعنی سه شنبه 23 مهر1392 صحیح وسلامت به دنیا میای ومن مادر می شم