ماجراهای من وپیشی
یکی بود یکی نبود قصه ما از اونجا شروع شد که یه روز سپهرجون به همراه مامان وخاله ومامان جون وسحر کوچولو رفتن بازار و مامان جون دو تا پیشی ناز واسه سحر وسپهر خریدن .ولی هیچکس خبر نداشت که این پیشی قصه ما قراره چقدر معروف ومحبوب بشه
جونم واستون بگه این پیشی کوچولو دیگه از سپهر ما جدا نشد که نشد هر جا می رفتیم پیشی خان همراه ما میومد مهمونی عروسی پارک و.... شبها هم سپهر قصه ما بدون پیشی خوابش نمی برد حتی مسافرت هم بردیمش (قشم وتهران) خلاصه یه بار پیشی کوچولو گم شد تمام خونه رو گشتیم ولی پیدا نشد که نشد سپهر ما خیلی قصه خورد ولی فایده نداشت تا اینکه رفتیم خونه خاله ملیحه همینکه سپهر رفت تو اتاق سحر چشمش افتاد به پیشی سحر (پیشی سحر لباسش قرمز بود پیشی سپهر زرد)با خوشحالی پیشی سحر رو بغل کرد ودیگه پسش نداد وبا خودش آورد خونه چند روزی واسه پیشی قرمز مادری کرد تا پیشی خودش از زیر تخت پیدا شد وشد دوپیشیه هر جا می رفتیم دوتا پیشی زیر بغلاش می زد خلاصه پیشی سحر رو پسش دادیم ودوباره روز از نو روزی از نو ...اگه از خونه می رفتیم بیرون وتو کوچه یادش میومد که پیشی جا مونده با گریه ما رو مجبور می کرد که بیاریمشوخودش قبل از اینکه از خونه بریم بیرون یادآوری می کرد که مامان پیشی یادت نشه
الان دیگه تقریبا هفت ماهی از سن پیشی می گذره خیلی کهنه شده ولی پسرم دست بردار نیست یه پیشی دیگه هم داره که اسمش ملوسه .یه روز واسه اینکه دست از سرپیشی زرد برداره ملوس رو بهش دادم وگفتم بیا اینو ببریم مهمونی ولی از اون روز هردوتاش رو باخودش میاره
اینجا مغازه پیشی فروشی وسپهر تعجب کرده از دیدن اینهمه پیشی وبا خوشحالی داره پیشی رو با بقیه پیشی ها آشنا می کنه
اینم چند نما از حضور پیشی در تمامی عکس ها