عروسک من
عزیزدل مامان روزهای زمستون داره باسرعت سپری میشه وبه بهارنزدیکترمی شه وبا گذشت هرروز تو بزرگتروشیطون تر می شی این روزادایم دلت می خواد یه نفر بشینه وباهات حرف بزنه وبازی کنه وتو هم براش بخندی گاهی هم توی تشک بازیت مشغول لگدپرونی می شی باهرلگدی که می زنی عروسکابه حرکت درمیان وتو هیجانی می شی ومحکمتر ضربه می زنی بعضی وقتها هم باهاشون حرف می زنی جدیدا دستت رو دراز می کنی تا بگیریشون البته با مشت بسته.ازتفریحات مورد علاقه دیگه ات هم دست خوردنه اون هم به طریقه دو مشتی با چنان اشتهایی دست می خوری که آدم هوس می کنه یه کم دست بخوره ببینه چه مزه ای میده .وقتی باهات پخ پخ بازی می کنم با صدای بلند می خندی وقتی هم من با صدای بلند بهت می خندم از خنده ریسه می ری در این مواقع مامان سعی می کنه خویشتن دار باشه واز قورت دادنت خودداری کنه .وقتی هم که غذا می خوریم آنچنان با حسرت نگاه می کنی وآب دهان قورت می دی که غدا از گلومون پایین نمی ره بعضی وقتها هم شروع می کنی به گریه وزاری که منم می خوامممممممممم.علاقه زیادی هم به تماشای تلوزیون داری اونهم از نوع اخبار مثل پدر گرامی
خلاصه که خیلی خوردنی وناز شدی ومن دلم نمی خواد این روزا تموم بشه راستی پسرم بعضی وقتا توی حرف زدنات می گی مامااااااا منم کلی ذوق می کنم وقربون صدقت می رم
به به چقدخوشمزه اس