سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

کودکانه های سپهر

هفته یازده

عزیزم امروز رفتم پیش خانم دکتری که قراره تو رو بدنیا بیاره خیلی دکتر مهربونیه  حتما تو هم خوشت اومده بعد از اینکه واسم پرونده تشکیل داد گفت برو بخواب تا ببینم نی نی در چه حاله؟ دستگاه سونو رو گذاشت رو شیمکم که یهو توی تلوزیون دیدمت بند انگشتی خودم چه بزرگ شده دستها وپاهات وحتی انگشت هاتم دیده می شدند کلی ذوق کردم معلوم می شه که خیلی شیطون بلا هستی دائم در حاله دست وپا زدن بودی وشنا  میکردی الهی قربونه انگشتهای کوچولوت برم تا ماهه بعد که دوباره ببینمت دلم خیلی تنگ می شه .طفلی بابایی که نتونست بیاد  ببینه تو رو وقتی از مطب دکتر اومدم بیرون یه اس ام اس زدم به بابایی که خیلی نگران بود : سلام بابایی من حالم خوفه با مامان دا...
19 فروردين 1392

حبه انگور

سلام حبه انگورم می دونستی الان اندازه یه حبه انگور شدی؟؟؟؟؟  امسال اولین سالیه که موقع تحویل سال سه نفرهستیم البته هنوز حضور حبه انگورم زیاد احساس نمیشه ولی ساله دیگه حتما با شیطونی هات حسابی خودنمایی می کنی از عید امسال برات تعریف کنم که حسابی بهمون خوش گذشت روز سوم عید عروسی عمه شما بود توی یه شهر دور .ما به همراه خانواده پدری شما رفتیم گرگان وتو نی نی خیلی خوبی بودی واصلا مامان رو اذیت نکردی روز بعد از عروسی ( که خیلی خوش گذشت ) رفتیم کنار دریا کلا توی مسافرت حالم خیلی خوب بود ولی همین که رسیدیم خونه حالت تهوع دوباره اومد سراغم دیگه چاره ای نیست بخاطر نی نی نازم همه سختی ها رو تحمل می کنم .   ...
8 فروردين 1392

عید شما مبارکککککککککککک

سلام سلام صدتا سلام امسال عید یه حال وهوای دیگه داره بخاطر وجود یه فرشته کوچولو تو زندگیمون همه چی یه رنگه دیگه پیدا کرده امیدوارم ساله ٩٢ ساله خیلی خوبی باشه واسه همه از همه مهمتر اینکه توی این سال نی نی نازم میاد بغلم عزیزم این روزا مامانی سرش خیلی شلوغ بود واسه همین فرصت نکردم اینجا سر بزنم روز ٢٨ اسفند من وبابایی رفتیم سونو گرافی تا شما رو ببینیم خیلی لحظه خوبی بود آقای دکتر عکست رو نشونمون داد خیلی کوشولو بودی ١٨ میلی متر الهی من قوبونت بشم صدای قلبت رو هم شنیدیم تند وتند میزد خیلی خوشحالی کردیم آقای دکتر هم گفت می تونیم بریم مسافرت وهیچ مشکلی نیست آخه عروسیه عمه جونه شماست  وما اولین مسافرت سه نفره زندگی...
28 اسفند 1391

اولین روز با تو بودن

عزیزم امروز مامانی رفت سونو گرافی وعکس شما رو تو شیمکش دید هنوز خیلی کوشولویی اندازه یه لوبیا  شما الان چهارهفته وشش روزته بعد از سونو شیرینی خریدیم رفتیم خونه باباجون (بابای من) وبعد هم خونه بابای بابا همه از شنیدن خبر اومدنت خوشحال شدن وکلی ذوق زدن خانم دکتر هم به مامانی گفت باید خوب استراحت کنی تا نی نی حسابی تپل مپل بشه منم رفتم خونه مامان جون ومشغول استراحتتتتتتتتتتت ...
8 اسفند 1391

به دنیای ما خوش اومدی

کوچولوی نازم بلاخره تصمیمیت رو گرفتی بیای تو شیمک مامانی عزیزم من وبابایی حسابی غافلگیر شدیم امروزصبح یعنی دوشنبه ٧ اسفند١٣٩١ نی نیه نازم اولین نقاشیه عمرش رو کشید دوتاخط قرمز خوشرنگ واینجوری بودکه به ما فهموندی:ای بابا من اومدم چلا کسی بهم  خوش آمد نمیگه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! من که کلی ذوق زده شده بودم سریع رفتم آزمایشگاه تا مطمئن بشم جوابش ساعت ٩ شب حاضرمیشد منم که کلی استرس داشتم نمی تونستم برم خونه تصمیم گرفتم توی این فاصله برم یه چرخی توی خیابون بزنم وبعد از کلی گشتن یه جفت جوراب کوشولو نازنازی خریدم وبرگشتم خونه ساعت ٧طاقت نیاوردم وزنگ زدم آزمایشگاه بلهههههههههههههههه مثبته  ...
7 اسفند 1391

به امید آن روز.........

من وتو بچه دار می شیم اگه پسر بشه حرفای قشنگی می زنه مثل باباش اگه دختربشه بادهنش نه با چشماش حرف می زنه مثل مامانش با هم دعوامون می شه اول گفت مامان نه خیر اول گفت بابا اگه پسرباشه مامانشوبیشتر ازهرکسی دوس داره مثل همه اگه دخترباشه اولین مردی که عاشقش میشه تویی فکرکنم... بادستای کوچیکش همه ی خودخواهی هامون رو می پوشونه... اسمشو من می ذارم همون طورکه فامیلشو از تو می گیره  ...
14 بهمن 1391