سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

کودکانه های سپهر

آغازحرکت

سپهری مامان بلاخره بعد از کلی انتظار  در هشت ماه وبیست روزه گی تونستی چهاردست وپایی کنی وتازه اول شیطنت ها وخرابکاری هات .زمانی که از خواب بیدار می شی شروع می کنی تاقبل از اینکه بخوابی .تمام وسایل خونه رو از دست وروجک جابجا کردیم ولی بازم کارخودتو می کنی الهی قربونت بشم دستت رو از مبل میگیری بلند می شی وقتی می خوای بشینی میترسی کلی خودتو کج وراست می کنی ودرآخر هم با سروصدا وجیغ زدن می گی منو بگیرین روروئکت رو هم دیگه دوس نداری آخه چهاردست وپایی کیفش بیشتره مگه نه؟؟؟؟ یه کاربدی هم که یادگرفتی وقتی یه چیزی رو می خوای وبهت نمی دیم قهر می کنی اونم از نوع سپهری به اینصورت که در هر حال ومکانی که باشی خودت رو به پشت ول می کنی واگه حواسمون ن...
15 تير 1393

آقا خرگوشه ...

یه روز یه آقا خرگوشه  رسیدبه بچه موشه ... خداخیرت بده آقا خرگوشه مهربون نصف مشکلات منو حل کردی از وقتی که شازده ما مریض شدن والبته بهانه گیر به سختی شیر می خورن وفقط با گوش سپردن به آهنگ آقاخرگوشه شیر میل می کنن وقتی این آهنگ رو می ذارم بهانه گیری وگریه رو فراموش می کنه وبی حرکت وبا دقت به آهنگ گوش می کنه وشیر می خوره اونقدر تکرار می شه تا بلاخره به خوابی خوش فرومیره کی می دونه شاید خواب آقا خرگوشه وبچه موشه رو می بینه                                     ...
9 خرداد 1393

مریضی گل پسر

    دوسه روز بعداز اینکه اولین دندونت دراومد تب کردی همه می گفتن به خاطردندونته .خیلی گریه وبی قراری می کردی فکر می کردم لثه هات درد می کنه ولی بعد از چند روز بدنت ریخت بیرون پرشد از دونه های قرمز پیش چندتا دکتر رفتیم تا فهمیدیم سرخچه گرفتی پسرنازم خیلی لاغر شدی یه هفته ای مریضی طول کشید وخیلی اذیت شدی .مامانی قربونت بشه امیدوارم همیشه سالم باشی وهیچوقت مریض نشی
1 خرداد 1393

سپهر دو دندون

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا درست درسن 7ماه وپنج روزگی اولین مرواریدت خودشو نشون داد دستموکشیدم روی لثه هات یه تیزی احساس کردم واز خوشحالی جیغ کشیدم پسرم مبارکت باشه دوسه روز بعد دومین دندونت هم نیش زد ولی هنوز راه خیلی طولانی در پیش داری 30 تای دیگه مونده همزمان با درآمدن دندون شروع کردی به غلط زدن به قول بابایی:هفت ماه خوردی وخوابیدی حالا همه کارا رو با هم می خوای انجام بدی سپهرداره یه دندون   قند می خوره از قندون    فرشته مهربون    براش آورده دندون ...
27 ارديبهشت 1393

اولین مسافرت

پسرم ماهگردهفت ماهگی رو کناردریاجشن گرفتیم که مصادف با روز پدر بود واولین مسافرت سه نفره ما بود .من وبابایی تاحالا با هم زیاد دریا رفته بودیم ولی این بار فرق می کرد صدبرابردفعات قبل بهمون خوش گذشت.توهم خیلی شیطون شده بودی همش دوست داشتی بریم بیرون توی ماشین خسته می شدی یه هفته ای بابلسر بودیم وبرنامه روزانه آقا سپهر از قول بابایی :صبحانه  دریا  نهار  بازار بستنی  شام  دریا  چای  لالا. بعداز نهار تا می خواستیم یه چرتی بزنیم گریه می کردی که بریم بیرون که به ناچار یکی از ما شما رو می بردیم توی محوته هتل تا ساکت بشی .جاهای مورد علاقه ات هم لابی هتل بود که بعد از نهار اونجا روی مبل لم می دادی وآواز می خوندی ورست...
26 ارديبهشت 1393

آتلیه

بلاخره رفتیم آتلیه واز پسرم عکس گرفتیم .خانم وآقای عکاس خیلی ازت خوششون اومده بود وتو هم کلی ژست های باحال گرفتی وهمش در حال خندیدن بودی عکسات هم خیلی ناز شد                                                            ...
14 ارديبهشت 1393

تایپیست کوچولو

 وو      رغتدغ                        وو ئووئتتو                                  ر داا دئ                                         &nb...
31 فروردين 1393

روز مادر مبارک

عزیز دل مامان.عشق مامان.عمر مامان .این روز زیبا با بودن تو برای من معنا پیدا کرده.تو با اومدنت نام زیبای مادر رو بر من نهادی.پسر مامان ،ازت ممنونم که پیشمی.ازت ممنونم که مادرم کردی عزیزکم پارسال اینموقع شما تو دل من بودی و بازم من خوشحال بودم.بازم حس مادر بودن داشتم.ولی امسال با تمام وجودم این روز رو حس میکنم. دیشب موقع خواب خودتو واسم لوس می کردی هی می خندیدی وصورتتو می چسبوندی به صورتم منم کیف می کردم به بابایی گفتم ببین سپهر با همین خنده هاش روز مادر رو بهم تبریک گفت خنده هات از هر کادویی واسم قشنگ تره عزیزم   ...
31 فروردين 1393

نشستن گل پسرم

سپهر کوچولوی من دیگه الان می تونه بشینه البته با کمک .از روزی که وارد هفت ماهگی شدی می نشونمت وتو هم خیلی دوست داری خم می شی وشصت پاتو می خوری که البته کار بسیار بسیار سختی می باشد وهیچکس دیگه ای غیر خودت نمی تونه انجام بده وقتی هم که دراز کشیده باشی هم دو تا پاتو با دستات می گیری واز اونجایی که تو به همه چیز به چشم خوراکی نگاه می کنی اونارم می خوری(هر وقت این کارومی کنی مامان بزرگ می گه می خواد برات نی نی بیاد ومن می گم نههههههه)                                 راستی پسرم بلاخره خاله نگار ودخمل نازش نارگ...
27 فروردين 1393

نیم سالگی

پسرم امروز شش ماهه شدی نیم سالگیت مبارک شش ماهه که ما باهمیم خیلی دوست دارم شدی تمام زندگیم عشق کوچولوی من .خیلی شیرین وخوردنی شدی کولوچه من دائم در حاله خندیدن وشیرین کاری هستی صداهای با مزه ای از خودت در میاری درست امروز که شش ماهت تموم شد شروع کردی به دددد گفتن تو راه برگشتن از دکتر .کار دیگه ای هم که یاد گرفتی با دهنت تف تف می کنی روز23فروردین باهم رفتیم دکترواسه چکاپ 6ماهگی .برای آقای دکترکلی خندیدی ودکترهمش می گفت چقدراین پسربانمک شده چقدر خوش اخلاقه... خلاصه که آقای دکتر بلخره اجازه دادن غذا رو شروع کنیم البته من از 5ماهگی حریره بادوم فرنی وسرلاک بهت می دادم ولی حالا دیگه می تونی سوپ بخوری تو راه برگشت از مطب برای اولین بار...
23 فروردين 1393